میراث ملموس
بناهای مذهبی
میراث ناملموس
جاذبه های طبیعی
نهادها
فضای سبز گردشگری
مراکز علمی
مراکز فرهنگی
منابع
دسته بندی دانشنامه
تنظیمات ظاهری

شخصیت ها

چگونگی به شهادت رسیدن شهید موسوی به نقل از شاهد صحنه، حاج محمد علی مجیری:

در یک روز گرم تابستانی پانزدهم شهریور ماه 1360 درست هفت روز بعد از شهادت محمد علی رجایی و دکتر باهنر ، ساعت 11 صبح اتومبیل پیکان سفید رنگ در یکی از محله های شهرستان خمینی شهر در کوچه های باریک در حال حرکت بود . که راننده آن شخصی روحانی بود . در حالی که رادیو اتومبیل آهنگ عزا مینواخت و مرتب از شهید رجایی و باهنر یاد میکرد. راننده بسیار ناراحت و در خود بود . صدای اذان ظهر که از بلند گو های مساجد شهر پخش میشد ، بگوش میرسید . آقای موسوی با شنیدن صدای اذان به سرعت خود افزایش داد که آقای مجیری گفت : (حاج آقا خیلی با سرعت حرکت میکنید . بهتر نیست کمی آهسته تر برانید؟) آقای موسوی گفت: ( دیر شده است . میترسم که به نماز جماعت نرسیم)

کم کم از شهر خارج شدیم و به دانشگاه صنعتی رسیدیم ولی متأسفانه نماز بصورت فرادی برگذار شده بود و کارمندان متفرق شده بودند . آقای موسوی و مجیری وضو گرفتند و برای خواندن نماز به مسجد رفتند . از طرف دیگر موتوری که سرنشینان آن دو منافق بودند وارد محوطه دانشگاه شدند و از دور مسجد را کنترل میکردند . راننده ی موتور ناصر رحمتی و پشت موتور فرشید کیوانفر نشسته بود . حاج آقا موسوی و محمدعلی مجیری نماز را خواندند و از مسجد خارج شدند که سید مصطفی موسوی را دیدند . حاج آقا موسوی بعد از احوال پرسی به او گفت : (شما به خانه نمی آیی ؟ ما به محل میرویم) آقای موسوی جواب داد: ( اگر مزاحم نباشم به خانه می آیم) و هر سه به طرف اتومبیل رفتند و حاج آقا موسوی پشت فرمان و سید مصطفی موسوی کنارش و آقای مجیری روی صندلی عقب نشستند ولی هر چقدر حاج آقا موسوی استارت زد ، ماشین روشن نشد . به ناچاز از اتومبیل پیاده شدند و مقداری اتومبیل را هول دادند تا اینکه اتومبیل روشن و سوار بر آن شدند و به راه افتادند . موتور سوارن که از دور تماشاگر این صحنه بودند موتور سیکلت را روشن کردند و آهسته پشت سر آنها شروع به حرکت کردند . تا از دانشگاه خارج و وارد کمربندی شهر شدند ، دوباره اتومبیل خاموش شد . در آن زمان موتورسیکلت در طرف مخالف مسیر آنها ، بصورتی که دیده نشوند ، متوقف گردید و از دور تماشاگر اتومبیل بود . دومرطبه هر سه نفر از اتومبیل پیاده شدند و کاپوت را بالا زدند و پس از چند دقیقه ، اتومبیل را روشن کردند . ساعت حدود 12:45 دقیقه بود . اتومبیل حاج آقا موسوی با همان سر نشینان به حرکت خود ادامه دادند و موتور سیکلت آهسته پشت سر آنها حرکت میکرد . ناصر رحمتی که راننده بود ، به فرشید کیوانفر گفت : ( کم کم داریم به سپاه نزدیک میشیم و خیابان های خلوت را طی کردیم . اگر تا آخر این خیابان کارمان را انجا ندهیم دیگر نمیتوانیم) اتومبیل از چهار راه شریعتی گذشت . سکوت عجیبی همه جا را فرا گرفته بود . خیابان ها بسیار خلوت بود . ناگهان صدای غرش مهیبی،سکوت حاکم را شکست و موتور سیکلت با سرعت بسیار زیاد از کنار اتومبیل گذشت و صدای چند گلوله بگوش رسید که پشت سر یکدیگر شلیک شدند و همراه آن ، صدای خورد شدن شیشه...! تعادل اتومبیل از صورت قبلی خود خارج شد و به اتومبیل هایی که در کنار خیابان پارک شده بودند ، برخورد کرد و متوفق شد . موتور سواران با فرار ، از صحنه محو شدند . مردم از خانه های خود بیرون ریختند و جمعیت زیادی اطراف اتومبیل را فرا گرفت . در آن هنگام درب عقب اتومبیل باز شد و آقای مجیری سرا سیمه از اتومبیل خارج شد و بطرف درب شاگرد رفت و آقای موسوی را که به داشبورت پرتاب شده بود بیرون آورد . آقای مجیری فکر کرد به طرف او شلیک شده ولی بعد از چند لحظه متوجه شد که حاج آقا موسوی از اتومبیل خارج نشد . به طرف او دوید و دید که حاج آقا بروی صندلی افتاده و چشمان او بسته شده و خون از زیر عمامه او جاری شده و وقتی او را با دست تکان داد و او را صدا زد ، متوجه شد که بعلّت اصابت گلوله به سر و گلو و قلب او ، شربت شهادت را نوشیده و به دیدار حق تعالی شتافته است . در فردای آن روز پیکر آن شهید تشعیع و به خاک سپرده شد .
در پی کوشش های وزارت اطلاعات و همیاری سپاه پاسداران بعد از سه ماه ، فرشید کیوانفر دستگیر شد و پس از اعتراف ، همدستان خائنش که یکی از آنها ناصر رحمتی بود دستگیر و به دادگاه انقلاب سپرده شدند و بعد از بررسی و اقرارهای مجریمن ، مشخص شد که 13 نفر از مسئولین و مردم بی گناه توسط کیوانفر و همدستانش ترور گردیده اند که دادگاه آنها را به مفسدین فی الارض اعلام و به اعدام محکوم نمود .