نقل از کتاب چهل پسینه
پسرها يکي يکي از راه میرسند، هر کس قاليچه خود را بر میدارد و پهن میکند گوشهاي از اتاق و مینشيند. هر بار که در چوبي اتاق با ناله باز میشود، سرما میدود داخل. بعضي بچهها با نان تازه وارد میشوند. اين يک رسم ميان بچههاي مکتبخانه است که هر روزي که نان میپزند چند تا نان براي ميرزا معلم میآورند. حالا 60-50 تا پسر بچه قبا پوشيده با کلاههاي نمدي نشسته اند دور تا دور اتاق. آميرزا به گوشهاي از ديوار تکيه داده و اولين گروه گرداگردش نشستهاند و منقل آتش مثل گل ميان مجلس، وسط اين دايره میدرخشد و اتاق را گرم میکند. آميرزا آيات ابتداي سوره بقره را میخواند و بچهها پشت سرش تکرار میکنند. اين گروه، پنجلحم (جزو آخر قرآن) را به پايان بردهاند و از امروز بايد جزو اول را تمرين کنند. گروههاي ديگر نشستهاند تا نوبتشان بشود. هر بار که سر و صداي بچهها بالا میرود، ترکه آميرزا هم بالا میرود.
يکي از بچههاي گروه بعدي گلستان سعدي را آورده تا استاد روخوانياش را به آنها بياموزد. دانش آموز میخواند: روزي به غرور جواني بانگ بر مادر زدم... سطر بعدي را بايد کنار دستياش بخواند و تا آخر ادامه بدهند.
همه گروهها که درسشان را میگيرند، ظهر هم از راه میرسد. بچهها به صف همراه آميرزا به سمت مسجد راه میافتند و بعد از اقامه نماز جماعت راهي خانههايشان میشوند تا ناهار بخورند و دوباره برگردند مکتب.
***
امروز روز آخر برج است. بچهها پولهايي را که پدرهايشان داده اند به عنوان شهريه به آميرزا میدهند. محمدعلي و حيدرعلي دو تا برادرند که روي هم 3 تومان براي استاد آورده اند.
يکي از بچهها ديوان جودي را آورده است تا درس بگيرد. کساني که علاقه دارند میآيند مینشينند تا روخواني جودي را از استاد بياموزند. نزديک عصر چند تا از بچهها دفترهايشان را میآورند تا ميرزا معلم برايشان سرمشق بنويسد. ميرزا بالاي صفحه دفتر همهشان مینويسد: به يارب يارب شب زنده داران